ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ایلیا و ویانا

سرماخوردگی بچه ها همراه با تب بالا

تا امروز تقریبأ دو هفته است که اول ایلیا و بعد هم ویانا به خاطر سرماخوردگی به مهدکودک نرفته اند این خواهر و برادر وقتی یکی از آنها هم مریض میشود هر دو تعطیل می کنند و به هوای همدیگر به مهد نمیروند و پیش مامانیشون میمانند از همین جا به مامان عزیزم خسته نباشید میگم چون زحمات دوقلوها حتی در شرایطی که دیگر مهدکودک هم می روند تمامی ندارد و به دوش خودش است ایلیا و ویانا هم تا الان دو هفته است خانه مامانی هستند و بهشون حتی در مریضی هم خوش میگذره البته بچه هام خیلی اذیت شدند و تب بالایی هم داشتند که خدا را شکر به خیر گذشت من سعی میکردم زودتر از سر کار برگردم تا هم کنار بچه هام باشم و هم به مامانی کمک کنم ...
28 آبان 1391

عید سعید غدیر خم مبارک باد

دوقلوهای مامان دیروز شنبه 13/08/91 مصادف با عید سعید غیر خم بود من از طرف شماها این عید فرخنده را به بابایی محمد و دایی علی و خاله مونا تبریک می گویم به مامانی هم تبریک میگویم که از 4 سید اولاد پیغمبر نگهداری کرده و میکند این عید فرخنده به تمامی شیعیان جهان مبارک باد مامان جونم شما دو تا هم از طرف مادری جزء سادات محسوب میشوید در واقع عید خود شماها هم مبارک باشد دیروز همه به دیدن ما به خانه بابایی می آمدند و عیدی می گرفتند و شماها کلی خانه بابایی شیطنت کردید و کلی رقصیدید خلاصه خوش گذشت ...
14 آبان 1391

آموزشهای ماه اول مهد کودک

الان یک ماه است که ایلیا و ویانا به مهد کودک میروند ولی هنوز این پسر کوچولوی مامان به جای صبحها، بعد از ظهرها که من را میبیند بغض و گریه میکند نمیدونم از خوشحالیش است یا دلیل دیگه ای دارد؟ (ویانا و ایلیا طبق سنشان باید در کلاس نوپا بودند ولی چون هم پوشکی نبودند و هم خوب صحبت میکردند یک کلاس بالاتر و در کلاس نوبابه یعنی کلاس خاله عادله رفتند) اما در کل ویانا و ایلیا در اولین ماه مهد کودکشان شعرهای زیادی یاد گرفته اند که بخوانند به نامهای : شعر مامان جونم مامان زیبا ، بابام میاد در میزنه ، شیر بخور مفیده عروسک من ،من یک گل قشنگم ، زاغی کجایی همچنین ماههای فصل بهار را نام میبرند اَورد...
3 خرداد 1391